میهن  م ن و ت و

میهن م ن و ت و

درخت توتی بودم در بیابان چرا آبم ندادی آسیابان
میهن  م ن و ت و

میهن م ن و ت و

درخت توتی بودم در بیابان چرا آبم ندادی آسیابان

بنام کی

بنام...

.

عمر می گذرد و من در خودم جا مانده ام...

توی زندگی ثابت کردن خودم به خودم اولویت دارد برایم, بیشتر از هر چیزی...

در هر زمینه خودم را تا به الان به خودم ثابت کرده ام, اما...اما...

در زمینه ی احساسی...نتوانسته ام...نمی توانم...

من نتوانسته و نمی توانم باور کنم که توی دنیا عادم هایی  هستند که کارشناس بازی با احساسات دیگران اند...!

عادمی که می تواند سادگی و صداقتم را هدف بگیردو مرا به اندوه بکشاند...

که مرا تبدیل به سکوت کند...سکوتی طولانی و ممتد...

من هنوز نتوانسته ام باور کنم عادم هایی هستند که به راحتی آب خوردن دروغ می گوییند...

نمی توانم باور کنم که عادم هایی هستند که قول های مردانه دروغ می دهند...

عادمی که روزی هزاران بار به یک رو بودنم, خیانت کند!

به متعهد بودنم خیانت کند!

به عاشق بودنم خیانت کند!

گند بزند به تمام باور های زندگی ام...

همان باور هایی که جان کندم تا در ذهنم بسازمشان...

عادمی از جنس سنگ باشد...از جنس نا جنسی...

عادمی که مرا مبتلا کند به بیماری احساس...

نمی گویم که دلبسته شدنم را پای حماقت و دل نازکی ام بگذار...باز گشت چند باره ام را به سویت, به حساب زرنگی و قدرت کلماتت نگذار...همه ی اینارو به پای اینکه همیشه به تو اعتماد کردم بگذار!!!

.

من دگر حرفی برای عادم ها ندارم

و کلمات همیشه ارزش  تکرار ندارند  .

.







مادر...   


وقتی تو بامن نیستی... از من چه می ماند  

جز تکرار پی در پی...  از من چه می ماند





هرگز

هرگز هرگز هرگز...  بی تو نمی خندم

بی تو عهد عشقی... هر گز نمی بندم

خدا خدا خدایا اگر به کام من جهان نگردانی... جهان بسوزانم

اگر خدا خدایا مرا بگریانی... من آسمانت را زغم بگریانم

منم که در دل زنام و رویا خزانه ها دارم

منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم

توبیاااآاااا  فروغ آرزو هام که رنج جستجو را پایان تویی

...     ....

هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم


خاننده"": دانیال

اسیر 3

باشد...

نگوییم سرورم...نگویم تاج سرم 

نگویم آن ستاره که در شب باورم 

اما……

تو هستی جانان من... نشسته در رگ های من

تو هستی میلاد من... همچو نور چشمان من


اسیر2

به هر اخمت می نویسم من رنج حال سعدی پیر را 

به هر لبخند ت می نویسم من شوق حافظ از دیدن یار را 

نگو افسانه سازی می کنم من 

که چشم های تو"خود افسانه ای است 

 از هر تیر آن نگاهت دفترم پر می شود از شعر های پر عشق 

اما اکنون دفتر من پیر پیر هست 

مثل داستان های شاهنامه گشته 

بیا دفتر دگر باره جوان شو

نیاور شعر سعدی را به یادم :

به کجا رود کبوتر ……که اسیر باز باشد!!!؟

که دعای دردمندان ……زسر نیاز باشد

عاری حق با توست که من افسانه سازی عجیبم



فروغ

می روم خسته و افسرده و زارسوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش---  ---  فروغ فرخزاد

تا که شعر های من...

شبیه غزل های حافظ شود...

چیزی شبیه عطر حضور  ...  شما  ...  کم است

حافظ گفت

صدای از صدای عشق خوشتر نیست 

حافظ گفت...

اگرچه بر صدایش زدی تیغ های بی رحمی