-
داستانی از زمان سورنا
جمعه 24 بهمن 1393 17:28
می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد. پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی؟ گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود. پیرزن گفت و اکنون به چه چیز؟ سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین. پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید:...
-
روستازادگان دانشمند
شنبه 18 بهمن 1393 00:13
وقتی افتاد فتنه ها در شام , هرکسی از گوشه ای فرا آمد . روستازادگان دانشمند , به وزیری پادشاه آمده اند پادشاه که در جمع وزیران تنها ما نده است, رعیتان او را عالم بی علم میخوانند * پادشاه تنها مانده است …… رعیتان مختلف گویش به جنگ رعیتان آمده اند وزیران پر طمع به مال های خود ا فزوده اند پسران وزیران ناقص العقل شهرت به...
-
سلامت میکنم ایران
یکشنبه 12 بهمن 1393 09:57
سلامت میکنم ایران...جوابم را بده صدایت میکنم ایران...جوابم را بده من از پاییز میترسم که دارد پشت سر زمستان را... من از آن روز میترسم..... رسد عمرم به پایان و نبینم بهار ایران را به روی خاک تو روید جسم ناتوان من به روی خاک تو ایران من بازشد زبان من به روی خاک تو گهواره ام را تاب میدادند به روی خاک تو معلوم شد نام و...
-
تقدیم استاد
یکشنبه 12 بهمن 1393 09:38
-
حرفهای تو
شنبه 11 بهمن 1393 18:24
مغناطیس حرفهای تو...مسیر رفتنم را از یادم برد!! توی زندگی باید خودم را به خودم ثابت کنم!فقط... به خود خودم! هیچ وقت دنبال این نبوده ام,که خودم را به دیگران حاضر,ثابت کنم دیگران هم کلاسی,دیگران آشنا,دیگران دنیا, اما در تمام این سال های زندگی ... مدام دلم می خواسته و می خواهد که روزی چند ده بار خودم را به خودم ثابت کنم .